راه عشق |
|||||||||||||||||||
دو شنبه 5 دی 1390برچسب:, :: 12:7 :: نويسنده : parisa
دانه کوچک بود و کسی او را نمیدید. سالهای سال گذشته بود و او هنوز همان دانه کوچک بود.دانه دلش میخواست به چشم بیاید،گاهی سوار باد میشد و از جلوی چشمها میگذشت. گاهی خودش را روی زمینه روشن برگها میانداخت و گاهی فریاد میزد و میگفت:“من هستم، من اینجا هستم، تماشایم کنید .”اما هیچکس جز پرندههایی که قصد خوردنش را داشتند یا حشرههایی که به چشم آذوقه زمستان به او نگاه میکردند، به او توجهی نمیکرد.دانه خسته بود از این زندگی؛ از این همه گم بودن و کوچکی خسته بود. یک روز رو به خدا کرد و گفت:... ادامه مطلب ... صفحه قبل 1 صفحه بعد موضوعات آخرین مطالب پيوندها
![]() نويسندگان
|
|||||||||||||||||||
![]() |